آزادی معنوی
آزادی معنوی
آزادی معنوی
نويسنده:استاد شهید مرتضی مطهری
معنای آزادی چیست ؟ این آزادی و آزادگی که می گویند یعنی چه ؟ آزادی یکی از لوازم حیات و تکامل است ؛ یعنی یکی از نیازمندی های موجود زنده ، آزادی است ، فرق نمی کند که موجود زنده از نوع گیاه باشد ، یا از نوع حیوان و یا از نوع انسان ، به هر حال نیازمند به آزادی است . منتهای آزادی گیاه متناسب با ساختمان آن است ، آزادی حیوان به طور دیگری است ، انسان به آزادی های دیگری ماورای آزادی های گیاه و حیوان نیاز دارد . هر موجودی زنده خاصیتش این است که رشد می کند ، تکامل پیدا می کند ، متوقف نیست ، سر جای خودش نایستاده است . جمادات که رشد و تکاملی ندارند ، نیازمند به آزادی هم نیستند ، اصلاً آزادی برای جمادات مفهموم ندارد . ولی گیاه ، باید آزاد باشد .
عوامل رشد و تکامل موجودات موجودات برای رشد و تکامل به سه چیز احتیاج دارند : 1 – تربیت 2 – امنیت 3 – آزادی . تربیت عبارت است از یک سلسه عوامل که موجودات زنده برای رشدشان به آن ها احتیاج دارند ؛ مثلاً یک گیاه برای رشد و نموش به آب و خاک احتیاج دارد ، به نور و حرارت احتیاج دارد . یک حیوان همین طور ، احتیاج به غذا دارد . و یک انسان همین طور ، تمام احتیاجات گیاه و حیوان را دارد ، به علاوه یک سلسه احتیاجات انسانی که همۀ آن ها در کلمۀ تعلیم و تربیت جمع است . این عوامل به منزلۀ غذاهایی است که باید به یک موجود زنده برسد تا رشد بکند . باور نکنید که یک موجود زنده بتواند بدون غذا رشد بکند . قوۀ غاذیه یکی از لوازم زندگی موجود زنده است . دومین چیزی که موجود زنده به آن احتیاج دارد ، امنیت است . امنیت یعنی چه ؟ یعنی موجود زنده چیزی را [که] در اختیار دارد – حیات دارد لوازم و وسائل حیات را هم دارد – باید امنیت داشته باشد تا آن چه را دارد از او نگیرد ؛ یعنی از ناحیۀ یک دشمن ، از ناحیۀ یک قوۀ خارجی ، آن چه دارد از او سلب نشود . انسان را در نظر می گیریم . انسان هم به تعلیم و تربیت احتیاج دارد و هم به امنیت . بعد از تعلیم و تربیت تازه به امنیت هم احتیاج دارد ؛ یعنی جان دارد ، جانش را از او نگیرند ، ثروت دارد ، ثروتش را از او نگیرند ، سلامت دارد ، سلامتش را از او نگیرند ، آن چه را دارد از او نگیرند . سومین چیزی که هر موحود زنده ای به آن احتیاج دارد آزادی است . آزادی یعنی چه ؟ یعنی جلوی راهش را نیگرند ، جلوی رشدش را نگیرند ، پیش رویش مانع ایجاد نکنند . ممکن است یک موجود زنده امنیت داشته باشد ، عوامل رشد هم داشته باشد ، ولی در عین حال موانع جلوی رشدش را بگیرند . فرض کنید که شما می خواهید گیاهی ، را رشد بدهید ، علاوه بر همۀ شرایط دیگر باید محیط برای رشد او از نظر عدم موانع ، مساعد باشد ، مانعی در کار نباشد که جلوی رشدش را بگیرد ؛ مثلاً یک درخت وقتی می خواهد رشد بکند باید جلویش فضای بازی باشد . اگر شما نهالی را در زمین بکارید در حالیکه بالای آن یک سقف بزرگی داشته باشد ولو این نهال ، نهال چنار باشد ، امکان رشد برای آن نیست .
هر موجود زنده ای که می خواهد راه رشد را طی کند ، راه تکامل را طی کند ، یکی از احتیاجاتش آزادی است . پس آزادی ... یعنی نبودن مانع . انسان های آزاد ، انسان هایی هستند که با موانعی که در جلو رشد و تکامل شان هست ، مبارزه می کنند . انسان هایی هستند که تن به وجود مانع نمی دهند ... . اقسام آزادی : انسان که یک موجود خاصی است و زندگی او زندگی اجتماعی است ، علاوه بر این در زندگی فردی خود ، موجود تکامل یافته ای است و با گیاه و حیوان بسیار تفاوت دارد – گذشته از آزادی هایی که گیاهان و حیوانات به آن ها نیازمندند – یک سلسله نیازمندی های دیگری هم دارد که ما آن ها را به دو قسم تقسیم می کنیم . آزادی اجتماعی : یک نوع [آزادی ] ، آزادی اجتماعی است ... ؛ یعنی بشر باید در اجتماع از ناحیۀ سایر افراد اجتماع آزادی داشته باشد ، دیگران مانعی در راه رشد و تکامل او نباشند ، او را محبوس نکنند به حالت یک زندانی در نیاورند که جلو ی فعالیتش گرفته شود ، دیگران او را استثمار نکنند ، استخدام نکنند ، استعباد نکنند ؛ یعنی تمام قوای فکری و جسمی او را در جهت منافع خودشان به کار نگیرند ، این را می گویند آزادی اجتماعی . خود آزادی اجتماعی هم می تواند انواعی داشته باشد که فعلاً کاری با آن نداریم . پس یکی از اقسام آزادی ، آزادی اجتماعی است که انسان از ناحیۀ افراد دیگر آزاد باشد . یکی از گرفتاری های زندگی بشر در طول تاریخ همین بوده است که افرادی نیرومند و قدرت مند از قدرت خودشان سوءاستفاده کرده اند و افراد دیگری را در خدمت خودشان گرفته اند ، آن ها را به منزلۀ بردۀ خودشان قرار داده اند ، میوۀ وجود آنان را که باید متعلق به خودشان باشد ، به نفع خود چیده اند . می دانید که کلمۀ استثمار یعنی چه ؟ یعنی چیدن میوۀ یک کس دیگر ؛ هر کس وجودش مثل یک درخت پر میوه است ، میوۀ درخت وجود هر کسی یعنی محصول کار و فکرش ، محصول فعالیتش ، محصول ارزشش ، باید مال خودش باشد . وقتی که افرادی کاری می کنند که محصول درخت وجود دیگران را به خودشان تعلق می دهند ، میوه های وجود آن ها را می چینند ، می گویند این فرد ، فرد دیگر را استثمار کرده است ،یکی از گرفتاری های بشر در طول تاریخ همین بوده است که فردی ، فرد دیگر را ، قومی ، قوم دیگر را استثمار می کرده ، به بردگی خود می کشیده است ، یا حداقل برای این که میدان را از او می گرفته است ؛ مثلاً فرض کنید زمینی بوده است متعلق به دو نفر ، هر دو از زمین استفاده می کرده اند ، آن که قوی تر و نیرومند تر بوده برای این که میدان خودش وسیع تر باشد ، زمین دیگری را از او می گرفته و او را از زمین بیرون می کرده است ، و یا او را هم با زمین در خدمت خود می گرفته که این ، اسارت و بردگی نام دارد . در نص قرآن مجید ، یکی از هدف هایی که انبیا داشته اند این بوده است که به بشر آزادی اجتماعی بدهند ؛ یعنی افراد را از اسارت و بندگی و بردگی یک دیگر نجات بدهند . قرآن کتاب عجیبی است . بعضی از معانی و مفاهیم است که در یک عصر به اصطلاح گُل می کند ، زنده می شود ، اوج می گیرد ، ولی در عصرهای دیگر اگر نگاه بکنید ، آن قدر اوج نداشته است .
در بعضی از عصرها می بینیم که برخی از کلمات به حق اوج می گیرند ، وقتی به قرآن مراجعه می کنیم ، می بینیم چه قدر درقرآن این کلمه اوج دارد ، و این عجیب است . یکی از حماسه های قرآنی ، همین موضوع آزادی اجتماعی است . من خیال نمی کنم که شما بتوانید جلمه ای زنده تر و موج دار تر از جلمه ای که در این مورد در قرآن هست ، پیدا کنید ؛ شما در هیچ زمانی پیدا نخواهید کرد ، نه در قرن هیجدهم ، نه قرن نوزدهم و نه قرن بیستم . در این قرن هایی که شعار فلاسفۀ بشر آزادی بوده است و آزادی بیش از اندازه زبان زد مردم بوده و شعار واقع شده است ، شما جلمه ای پیدا کنید زنده تر و موج دار تر از این جلمه ای که قرآن دارد : « قُل یا اهلَ الکتاب تَعالَوا الی کلمه سواءٍ بیننا و بینکم اَلاّ نعبدَ اِلاّ الله و لا نشرک به شیئاً و لا یَتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً مِن دون الله ».2 ای پیغمبر ! به این کسانیکه مدعی پیروی از یک کتاب آسمانی گذشته هستند ، به این یهودی ها ، به این مسیحی ها ، به این زرتشتی ها و حتی شاید به این صابئی ها که در قرآن اسمشان آمده است و به همۀ ملت هایی که پیرو یک کتاب قدیم آسمانی هستند ، این طور بگو : بیایید همۀ ما جمع شویم و دور یک کلمه ، زیر یک پرچم ، آن پرچم چیست ؟ دو جلمه بیشتر ندارند ، یک جلمه اش این است : « اَلاّ نعبد الاّ الله و لا نُشرک به شیئاً »3 در مقام پرستش ، جز خدای یگانه چیزی را پرستش نکنیم ؛ نه مسیح را بپرستیم ، نه غیر مسیح را و نه اهرمن را پرستش کنیم ، جز خدا هیچ موجودی را پرستش نکنیم .
جملۀ دوم : « و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله »4 این که هیچ کدام از ما دیگری را بنده و بردۀ خویش نداند و هیچ کس هم یک نفر دیگر را ارباب و آقای خودش نداند ؛ یعنی نظام آقایی و نوکری مُلغی . نظام استثمار ، مستثمر و مستثمر مُلغی . نظام لامساورات مُلغی . هیچ کس حق استثمار دیگری را نداشته باشد ، حق استعباد دیگری را نداشته باشد . تنها این آیه نیست ، آیاتی که در قرآن در این زمینه هست زیاد است ، چون می خواهم عرایضم را به طور فشرده عرض کنم بعضی هایش را می گویم : قرآن از زبان موسی نقل می کند که وقتی با فرعون مباحثه می کرد ، و فرعون به او گفت : « اَلَم نُرَبِّکَ فینا وَلیداً وَ لَبِثتَ فینا مِن عُمُرِکَ سنینَ * وَ فَعَلتَ فَعلَتک الّتی فَعَلتَ و أنت مِن الکافرین ؛5 آیا به هنگام کودکی نزد خود پرورشت ندادیم و تو چند سال از عمرت را در میان ما نگذرانیدی * و آن کار که از تو سر زد مرتکب نشدی ؟ پس توکافر نعمتی .» موسی به او گفت : « و تلک نعمه تمُنُّها علیَّ اَن عبَّدتَ بَنی اسرائیل ؛6 و مِنَّت این نعمت را بر من می نهی که بنی اسرائیل را برده ساخته ای ».فرعون به موسی گفت : تو همان کسی هستی که در خانۀ ما بزرگ شدی ، سر سفرۀ ما بزرگ شدی ، تو همان کسی هستی که وقتی بزرگ شدی آن جنایت را انجام دادی ( به تعبیر فرعون ) آن آدم را کشتی ، می خواست منّت بر سرش بگذارد که در خانۀ ما بزرگ شده ای ، سر سفرۀ ما بزرگ شده ای . موسی به او گفت : این هم حرف شد ؟ من در خانۀ تو بزرگ شدم ، حالا که در خانۀ تو بزرگ شده ام در مقابل این که تو قوم من را برده و بندۀ خودت قرار داده ای سکوت کنم ؟ من آمده ام که این بردگان را نجات بدهم . مرحوم آیت الله نائینی در کتاب « تنزیه الامه » می گوید : همه می دانند که قوم موسی ، اولاد یعقوب هرگز فرعون را مثل قبطی ها پرستش نکردند ، ولی در عین حال چون فرعون آن ها را مانند بردۀ خودش استخدام کرده بود ، قرآن این را با کلمۀ «تعبید » از زبان موسی نقل می کند . یکی از مقاصد انبیا به طور کلی و به طور قطعی این است که آزادی اجتماعی را تثبیت کنند ،
با انواع بندگی ها و بردگی های اجتماعی و سلب آزادی هایی که در اجتماع هست مبارزه کنند . دنیای امروز هم آزادی اجتماعی را یکی از مقدسات خودش می شمارد . اگر مقدمۀ اعلامیۀ جهانی حقوق بشر را خوانده باشید این را می فهمید . در آن جا می گوید که علت العلل تمام جنگ ها ، تمام خون ریزی ها و تمام بدبختی ها که در دنیا وجود دارد این است که افراد بشر به آزادی دیگران احترام نمی گذارند . آیا منطق انبیا تا این جا با منطق امروز موافق است ؟ آیا آزادی مقدس است ؟ بله مقدس است و بسیار هم مقدس است . پیغمبر اکرم جمله ای دارد که می گوید متواتر هم هست ، فرمود : « اِذا بَلَغ بَنُو ابی العاص ثَلاثین اتَّخَذُوا عِباد الله خَولاً و مالَ اللهِ دُوَلاً و دین الله دَخَلاً ».7 پیغمبر اکرم همیشه از اموی ها بیم داشت و از آیندۀ آن ها بر امت نگران بود ، و فرمود : اولاد ابی العاص اگر به سی نفر برسند ، مال خدا را مال خود و بندگان خدا را بندۀ خود حساب می کنند و در دین خدا هم آن چه بخواهند بدعت ایجاد می کنند . آزادی معنوی : نوع دیگر آزادی ، آزادی معنوی است . تفاوتی که میان مکتب انبیا و مکتب های بشری هست در این است که پیغمبران آمده اند تا علاوه بر آزادی اجتماعی به بشر ، آزادی معنوی بدهند و آزادی معنوی است که بیش تر از هر چیز دیگر ارزش دارد . تنها آزادی اجتماعی مقدس نیست ، بلکه آزادی معنوی هم مقدس است و آزادی اجتماعی بدون آزادی معنوی میسر و عملی نیست . و این است درد امروز جامعۀ بشری که بشر امروز می خواهد آزادی اجتماعی را تأمین کند ، ولی به دنبال آزادی معنوی نمی رود ؛ یعنی نمی تواند ، قدرتش را ندارد ، چون آزادی معنوی را جز از طریق نبوت ، انبیا ، دین ، ایمان و کتاب های آسمانی نمی توان تأمین کرد . حال ببینیم آزادی معنوی یعنی چه ؟ انسان یک موجود مرکب است و دارای قوا و غرایز گوناگونی است .
در وجود انسان هزاران قوۀ نیرومند هست ، انسان شهوت دارد ، غضب دارد ، حرص و طمع دارد ، جاه طلبی و افزون طلبی دارد . در مقابل ، عقل دارد ، فطرت دارد، وجدان اخلاقی دارد . انسان از نظر معنا ، از نظر باطن ، و از نظر روح خودش ممکن است یک آدم آزاد باشد و ممکن هم هست یک آدم برده و بنده باشد ؛ یعنی ممکن است انسان بندۀ حرص خودش باشد ، اسیر شهوت خودش باشد ، اسیر خشم خودش باشد ، اسیر افزون طلبی خودش باشد و ممکن است از همۀ این ها آزاد باشد . گفت : فاش می گویم و از گفتۀ خود دل شادم – بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم – ممکن است انسانی باشد که همان طور که از نظر اجتماعی آزاد مرد است ، زیر بار ذلت نمی رود ، زیر بار بردگی نمی رود و آزادی خودش را در اجتماع حفظ می کند ، از نظر اخلاقی و معنویت هم آزادی خود را حفظ کرده باشد ؛ یعنی وجدان خودش را آزاد نگه داشته است ، عقل خودش را آزاد نگه داشته است . این آزادی همان است که در زبان دین « تزکیۀ نفس » و « تقوا » گفته می شود . آیا ممکن است بشر آزادی اجتماعی داشته باشد ولی آزادی معنوی نداشته باشد ؟ یعنی بشر اسیر شهوت و خشم و حرص و آز خودش باشد ، ولی در عین حال آزادی دیگران را محترم بشمارد ؟ امروز عملاً می گوید بله ، عملاً می خواهند بشر بردۀ حرص و آز و شهوت و خشم خودش باشد ، اسیر نفس امارۀ خودش باشد و در عین حال چنین بشری که اسیر خودش است ، آزادی اجتماعی را هم محترم بشمارد . این یکی از نمونه های کوسه و ریش پهن است . یکی از تضادهای اجتماع امروز بشر همین است . به قول منطقیین یک سبر و تقسیمی می کنیم . بشر دوران قدیم ، آزادی را محترم نمی شمرد ، آزادی را پایمال می کرد . بسیار خوب ، چرا پایمال می کرد ؟ چون نادان بود ،آزادی دیگران را سلب می کرد و همین که بشر دانا شد ، دیگر کافی است که آزادی دیگران را محترم بشمارد ؟ مثلاً در بیماری ها این طور است ، بشر قدیم جاهل و نادان بوده ، چون نادان بود وقتی با بیماری ها روبرو می شد ، از داروی مخصوصی که تعیین کرده بود ، هیچ نتیجه نمی گرفت ؛ ولی امروز که دانا شده کافی است که آن طرز معالجه را دور بریزد و معالجۀ جدید را جای آن بیاورد . ما می خواهیم ببینیم آیا بشر قدیم که آزادی دیگران را سلب می کردند از این جهت بود که نمی دانست ؟ از روی نادانی ، آزادی را سلب می کرد ؟ خیر ، نادانی و دانش در او تأثیری نداشت ، از روی دانش سلب می کرد ، به خاطر این که سود خویش را تشخیص می داد . آیا بشر قدیم که آزادی و حقوق دیگران را محترم نمی شمرد از این جهت بود که قوانینش این طور وضع شده بود که تا قانون را عوض کردیم ، دیگر تمام بشود ، مانند قوانین قرار دادی که بشر می گذارد ؟ مثلاً در آمریکا بگویند قانون بردگی مُلغی ، همین که گفتند قانون بردگی مُلغی ، دیگر واقعاً بردگی مُلغی شد یا شکل و فرمش عوض شد ، [اما] محتوا همان محتوا است .
آیا علت این که بشر قدیم آزادی و حقوق را محترم نمی شمرد ، طرز تفکر فلسفی اش بود ؟ هیچ کدام از این ها نبود . فقط یک چیز و آن منفعت طلبی بود . بشر قدیم به حکم طبیعت فردی خودش منفعت طلب بود ، سود طلب بود ، از هر وسیله ای می خواست به نفع خودش استفاده کند . یکی از وسایل ، افراد بشر بودند . همان طوری که از چوب و سنگ و آهن و گوسفند و گاو و اسب و قاطر می خواست به نفع خودش استفاده کند ، از انسان هم می خواست استفاده بکند ؛ آن وقتی که درختی را می کاشت یا می برید ، چیزی که درباره اش فکر نمی کرد ، خود آن درخت بود . فقط دربارۀ خودش فکر می کرد ، گوسفند را اگر چاق می کرد و آن وقتی که سرش را می برید ، چه منظوری داشت ؟ جز منافع خودش چیزی را در نظر نمی گرفت . همین طور افراد دیگر را ؛ اگر برده می گرفت و بندۀ خودش می کرد ، اگر حقوقشان را سلب می کرد ، به خاطر منفعت طلبی خودش بود . پس آن علتی که در دوران گذشته بشر را وادار می کرد به سلب آزادی اجتماعی و پایمال کردن حقوق اجتماعی دیگران ، حس منفعت طلبی او بوده است و بس . خوب حس منفعت طلبیِ بشرِ امروز چه طور ؟ هست یا نیست ؟ بله هست ، آن که فرقی نکرده است . دهان بشر امروز برای بلعیدن ، اگر بیش تر از دهان بشر دیروز باز نباشد ، کمتر نیست ؟ نه علم توانسته است جلوی آز را بگیرد و نه تغییر قوانین ، تنها کاری که کرده است این است که شکل و فرم قضیه را عوض نموده است ، محتوا همان محتوا است ، یک روپوش ، یک زرورق روی آن می گذارد .
بشر قدیم یک موجود صریح بود ، هنوز به حد نفاق و دوروریی نرسیده بود . فرعون مردم را استثمار می کرد ، رسماً هم می گفت : « و قَومَهُما لَنا عابدون »8 موسی چه می گویی ؟ این ها بندگان ما هستند ، بردگان ما هستند ، دیگر یک روپوش روی استثمار خودش نمی گذاشت ، اما بشر امروز به نام جهان آزاد و به نام دفاع از صلح و دفاع از آزادی تمام سلب آزادی ها ، سلب حقوق ها ، بندگی ها و بردگی ها را دارد ، چرا ؟ چون آزادی معنوی ندارد چون در ناحیۀ روح خودش آزاد نیست ، چون تقوا ندارد . علی (علیه السلام) جلمه ای دارد که مانند همۀ جلمه های ایشان با ارزش است ، راجع به تقوا است که به نظر بعضی ها دیگر خیلی کهنه شده است ، می فرماید : « اِنَّ تَقوی اللهِ مفتاحُ سَدادٍ و ذَخیرهُ معادٍ و عِتق مِن کلِّ مَلَکَهٍ و نجاه مِن کل هلکه ».9 تقوای الهی کلید هر راه راستی است . بدون تقوا ، انسان به راه راست نمی رود ، راه خود را کج می کند ، بدون تقوا بشر اندوخته ای برای آخرت ندارد ، بدون تقوا بشر آزادی ندارد . « وَ عِتق مِن کل ملکه ».10 تقوا است که بشر را از هر رقیتی آزاد می کند . بشر باید در ناحیۀ وجود خودش ، در ناحیۀ روح خودش آزاد بشود تا بتواند به دیگران آزادی بدهد . لهذا آزاد مرد واقعی جهان کیست ؟ علی بن ابی طالب یا افرادی که در طراز علی بن ابی طالب و یا تربیت شدۀ دبستان او باشند ، چون این ها افرادی هستند که در درجۀ اول از اسارت نفس خودشان نجات پیدا کرده اند .علی (علیه السلام) می گوید : « أاَقنَعُ مِن نفسی بِاَن یُقال هذا امیرُالمؤمنین 11
* وَ کَیفَ اَظلِمُ اَحداً لِنَفس یُسرعُ الی البِلی قُفُولُها و یَطولُ فی الثَّری حُلُولها .»12 آن کس می تواند واقعاً آزاد و آزادی بخش باشد که همیشه مانند علی است و یا لااقل پیرو اوست ، از نفس خودش حساب بکشد ، از روح خودش حساب بکشد ، تنها در محراب عبادت دست به محاسن شریفش بگیرد و بگوید : « یا دنیا غُرّی غَیری ».13 ای زرد و سفید دنیا ، ای طلا و نقرۀ دنیا برو غیر علی را فریب بده ، من تو را سه طلاقه کرده ام . آن که در دلش ،در درونش ، در وجدانش ، یک ندای آسمانی است که او را دعوت می کند . آن وقت شما می بینید که یک هم چون کسی که آن تقوا را دارد ، آن معنویت را دارد ، آن خداترسی را دارد ، وقتی که حاکم بر مردم می شود و مردم محکوم او هستند ، چیزی را که احساس نمی کند همین حاکم و محکومی است . مردم روی سوابق ذهنی خودشان می خواهند از او حریم بگیرند ،می گوید : حریم نگیرید ، با من باشید . وقتی که برای جنگ صفین می رفت یا از آن برمی گشت ، به شهر انبار که الان یکی از شهرهای عراق است و از شهرهای قدیم ایران بوده است ، رسید . ایرانیان آن جا بودند ، عده ای از کدخداها ، ده دارها ، بزرگان به استقبال خلیفه آمده بودند . به خیال خودشان علی (علیه السلام) را جانشین سلاطین ساسانی می دانستند . وقتی که به ایشان رسیدند ، در جلوی مرکب امام شروع کردند به دویدن . علی (علیه السلام) صدایشان کرد ، فرمود : چرا این کار را می کنید ؟ گفتند : آقا ! این یک احترامی است که ما به بزرگان خودمان ، به سلاطین خودمان می گذاریم . امام (علیه السلام) فرمود : نه ، این کار را نکنید ! این کار شما را پست و ذلیل می کند ، شما را خوار می کند ، چرا خودتان را در مقابل من که خلیفه تان هستم خوار و ذلیل می کنید ؟ من هم مانند یکی از شماها هستم ، تازه شما با این کارتان به من خوبی نکردید ، بلکه بدی کردید ، با این کارتان ممکن است یک وقت خدای ناکرده غروری در من پیدا شود و واقعاً خودم را برتر از شما حساب کنم . این را می گویند یک آزاد مرد ، این را می گویند کسی که آزادی معنوی دارد ، این را می گویند کسی که ندای قرآن را پذیرفته است « اَلا نَعبُد اِلاّ الله ».14 جز خدا هیچ چیز را ، هیچ کس را هیچ قدرتی را ، هیچ نیرویی را پرستش نکنیم ؛ نه انسانی را ، نه سنگی را ، نه مدَری را ، نه آسمانی را ، نه زمین را ، نه هوای نفس را ، نه خشم را ، نه شهوت را ، نه حرص و آز را و نه جاه طلبی را ، فقط خدا را بپرستیم . آن وقت او می تواند آزادی معنوی بدهد .
خطابه ای دارد مولا علی (علیه السلام) که من قسمتی از آن را برایتان می خوانم ، ببینید واقعاً کسی که آزاد مرد معنوی است چه روحی دارد ! شما می توانید یک چنین روحی در دنیا پیدا کنید ؟ اگر پیدا کردید به من نشان بدهید . خطبه خیلی مفصل است ، راجع به حقوق والی بر مردم و حقوق مردم بر والی است . مسائلی دارد که حضرت بحث می کند بعد دز دیل آن جملاتی دارد . ببینید ، این ها را که می گوید ؟ خود والی و حاکم است که به مردم می گوید : در دنیای ما حداکثر این است که دیگران می گویند که آقا با حاکم های خودتان این طور نباشید ، آزاد مرد باشید .
علی (علیه السلام) می گوید با من که حاکم هستم این گونه نباشید ، آزاد مرد باشید « لا تُکَلِّمونی بما تُکلَّمُ به الجبابره ».15 مبادا آن اصطلاحاتی را که در مقابل جباران به کار می برید که خودتان را کوچک می کنید ، ذلیل می کنید ، خاک پا می کنید و او را بالا می برید ، به عرش می رسانید ، برای من به کار ببرید . – نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای – تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند – مبادا با من این جوری حرف بزنید . ابداً . با من همان طوری که با دیگرن حرف می زنید ، صحبت کنید « وَ لا تَتَحَفَّظُوا مِنّی بِما یِتَحَفَّظُ بِهِ عند اهل البادِرهَ ».16 و اگر دیدید احیاناً من عصبانی وناراحت شدم ، حرف تندی زدم ، خودتان را نبازید ، مردانه انتقاد خودتان را به من بگویید ، از من حریم نگیرید « و لا تُخالِطونی بِالمُصانَعَه ».17 [ با من به طور مصانعه ،که بگویید :] باری هر چه شما بفرمایید صحیح است ، هرکاری را که شما می کنید درست است ... رفتار نکنید ، هرگز با من به شکل سازش کارها معاشرت نکنید « و لا تَظُنُّوا بی استِثقالاً فی حقِّ قیل لی و لا التماسَ اِعظام لِنَفسی ».18 گمان نکنید که اگر حقی را در مقابل من بگویید ، یعنی اگر علیه من کلمه ای بگویید که حق است ، بر من سنگین خواهد آمد ، ابداً . به حق از من انتقاد کنید ، ابداً بر من سنگین و دشوار نخواهد بود ، با کمال خوش رویی از شما می پذیرم : « وَ لاَ التِماسَ اِعظامٍ لِنَفسی .»19 ای کسانی که من حاکمتان هستم ، خلیفه تان هستم و شما رعیت من هستید ، خیال نکنید که من از شما این خواهش را دارم که از من تمجید کنید ، از من تملق بگویید ، مرا ستایش کنید ، ابداً . بعد یک قاعدۀ کلی را ذکر می کند « فَاِنَّه مَن استَثقَل الحقَّ اَن یُقال له اَو العدل اَن یُعرَض عیله کان العملُ بِهِما اَثقل .»20 یعنی آن آدمی که وقتی حق را به او می گویی ، دشوارش می آید و ناراحت می شود که چرا حق را گفتی ، عمل کردن حق برای او سخت تر است. کریستن سن می نویسد : انوشیروان عده ای را جمع کرده بود و با آن ها بر سر یک مسئله ای مشورت می کرد ، عقیدۀ خودش را گفت ، همه گفتند : هر چه شما بفرمایید همان درست است ، یکی از دبیران بیچاره گول خورد خیال کرد واقعاً جلسه ، جلسۀ مشورت است و او هم حق دارد رأیش را بگوید ، گفت : اگر اجازه بفرمایید من نظرم را بگویم ، نظرش را گفت ، عیب های نظر انوشیروان را هم بیان کرد . انوشیروان گفت : ای بی ادب ! ای جسور ! و بلافاصله دستور داد که مجازاتش کنند . قلمدان هایی را که آن جا بود در حضور سایرین آن قدر به سرش کوبیدند تا مُرد . آن که حق را سنگین می شمرد و اگر به او بگویند که به عدالت رفتار کن بر او سخت است ، قطعاً بدانید که عمل به حق و عدالت خیلی برایش سخت تر است . و در آخر خواهش می کند « فَلا تَکُفُّو عَن مقالهٍ بِحقٍ اَو مَشورهٍ بِعدلٍ .»21 ای اصحاب من ، یاران من ، از شما خواهش می کنم که هرگز از سخن حق و انتقاد حق مضایقه نکنید . ... این نمونه ای کامل از مردی است که از نظر معنوی آزاد است و در مقام حکومت ، بدین گونه به دیگران آزادی اجتماعی می دهد .
عوامل رشد و تکامل موجودات موجودات برای رشد و تکامل به سه چیز احتیاج دارند : 1 – تربیت 2 – امنیت 3 – آزادی . تربیت عبارت است از یک سلسه عوامل که موجودات زنده برای رشدشان به آن ها احتیاج دارند ؛ مثلاً یک گیاه برای رشد و نموش به آب و خاک احتیاج دارد ، به نور و حرارت احتیاج دارد . یک حیوان همین طور ، احتیاج به غذا دارد . و یک انسان همین طور ، تمام احتیاجات گیاه و حیوان را دارد ، به علاوه یک سلسه احتیاجات انسانی که همۀ آن ها در کلمۀ تعلیم و تربیت جمع است . این عوامل به منزلۀ غذاهایی است که باید به یک موجود زنده برسد تا رشد بکند . باور نکنید که یک موجود زنده بتواند بدون غذا رشد بکند . قوۀ غاذیه یکی از لوازم زندگی موجود زنده است . دومین چیزی که موجود زنده به آن احتیاج دارد ، امنیت است . امنیت یعنی چه ؟ یعنی موجود زنده چیزی را [که] در اختیار دارد – حیات دارد لوازم و وسائل حیات را هم دارد – باید امنیت داشته باشد تا آن چه را دارد از او نگیرد ؛ یعنی از ناحیۀ یک دشمن ، از ناحیۀ یک قوۀ خارجی ، آن چه دارد از او سلب نشود . انسان را در نظر می گیریم . انسان هم به تعلیم و تربیت احتیاج دارد و هم به امنیت . بعد از تعلیم و تربیت تازه به امنیت هم احتیاج دارد ؛ یعنی جان دارد ، جانش را از او نگیرند ، ثروت دارد ، ثروتش را از او نگیرند ، سلامت دارد ، سلامتش را از او نگیرند ، آن چه را دارد از او نگیرند . سومین چیزی که هر موحود زنده ای به آن احتیاج دارد آزادی است . آزادی یعنی چه ؟ یعنی جلوی راهش را نیگرند ، جلوی رشدش را نگیرند ، پیش رویش مانع ایجاد نکنند . ممکن است یک موجود زنده امنیت داشته باشد ، عوامل رشد هم داشته باشد ، ولی در عین حال موانع جلوی رشدش را بگیرند . فرض کنید که شما می خواهید گیاهی ، را رشد بدهید ، علاوه بر همۀ شرایط دیگر باید محیط برای رشد او از نظر عدم موانع ، مساعد باشد ، مانعی در کار نباشد که جلوی رشدش را بگیرد ؛ مثلاً یک درخت وقتی می خواهد رشد بکند باید جلویش فضای بازی باشد . اگر شما نهالی را در زمین بکارید در حالیکه بالای آن یک سقف بزرگی داشته باشد ولو این نهال ، نهال چنار باشد ، امکان رشد برای آن نیست .
هر موجود زنده ای که می خواهد راه رشد را طی کند ، راه تکامل را طی کند ، یکی از احتیاجاتش آزادی است . پس آزادی ... یعنی نبودن مانع . انسان های آزاد ، انسان هایی هستند که با موانعی که در جلو رشد و تکامل شان هست ، مبارزه می کنند . انسان هایی هستند که تن به وجود مانع نمی دهند ... . اقسام آزادی : انسان که یک موجود خاصی است و زندگی او زندگی اجتماعی است ، علاوه بر این در زندگی فردی خود ، موجود تکامل یافته ای است و با گیاه و حیوان بسیار تفاوت دارد – گذشته از آزادی هایی که گیاهان و حیوانات به آن ها نیازمندند – یک سلسله نیازمندی های دیگری هم دارد که ما آن ها را به دو قسم تقسیم می کنیم . آزادی اجتماعی : یک نوع [آزادی ] ، آزادی اجتماعی است ... ؛ یعنی بشر باید در اجتماع از ناحیۀ سایر افراد اجتماع آزادی داشته باشد ، دیگران مانعی در راه رشد و تکامل او نباشند ، او را محبوس نکنند به حالت یک زندانی در نیاورند که جلو ی فعالیتش گرفته شود ، دیگران او را استثمار نکنند ، استخدام نکنند ، استعباد نکنند ؛ یعنی تمام قوای فکری و جسمی او را در جهت منافع خودشان به کار نگیرند ، این را می گویند آزادی اجتماعی . خود آزادی اجتماعی هم می تواند انواعی داشته باشد که فعلاً کاری با آن نداریم . پس یکی از اقسام آزادی ، آزادی اجتماعی است که انسان از ناحیۀ افراد دیگر آزاد باشد . یکی از گرفتاری های زندگی بشر در طول تاریخ همین بوده است که افرادی نیرومند و قدرت مند از قدرت خودشان سوءاستفاده کرده اند و افراد دیگری را در خدمت خودشان گرفته اند ، آن ها را به منزلۀ بردۀ خودشان قرار داده اند ، میوۀ وجود آنان را که باید متعلق به خودشان باشد ، به نفع خود چیده اند . می دانید که کلمۀ استثمار یعنی چه ؟ یعنی چیدن میوۀ یک کس دیگر ؛ هر کس وجودش مثل یک درخت پر میوه است ، میوۀ درخت وجود هر کسی یعنی محصول کار و فکرش ، محصول فعالیتش ، محصول ارزشش ، باید مال خودش باشد . وقتی که افرادی کاری می کنند که محصول درخت وجود دیگران را به خودشان تعلق می دهند ، میوه های وجود آن ها را می چینند ، می گویند این فرد ، فرد دیگر را استثمار کرده است ،یکی از گرفتاری های بشر در طول تاریخ همین بوده است که فردی ، فرد دیگر را ، قومی ، قوم دیگر را استثمار می کرده ، به بردگی خود می کشیده است ، یا حداقل برای این که میدان را از او می گرفته است ؛ مثلاً فرض کنید زمینی بوده است متعلق به دو نفر ، هر دو از زمین استفاده می کرده اند ، آن که قوی تر و نیرومند تر بوده برای این که میدان خودش وسیع تر باشد ، زمین دیگری را از او می گرفته و او را از زمین بیرون می کرده است ، و یا او را هم با زمین در خدمت خود می گرفته که این ، اسارت و بردگی نام دارد . در نص قرآن مجید ، یکی از هدف هایی که انبیا داشته اند این بوده است که به بشر آزادی اجتماعی بدهند ؛ یعنی افراد را از اسارت و بندگی و بردگی یک دیگر نجات بدهند . قرآن کتاب عجیبی است . بعضی از معانی و مفاهیم است که در یک عصر به اصطلاح گُل می کند ، زنده می شود ، اوج می گیرد ، ولی در عصرهای دیگر اگر نگاه بکنید ، آن قدر اوج نداشته است .
در بعضی از عصرها می بینیم که برخی از کلمات به حق اوج می گیرند ، وقتی به قرآن مراجعه می کنیم ، می بینیم چه قدر درقرآن این کلمه اوج دارد ، و این عجیب است . یکی از حماسه های قرآنی ، همین موضوع آزادی اجتماعی است . من خیال نمی کنم که شما بتوانید جلمه ای زنده تر و موج دار تر از جلمه ای که در این مورد در قرآن هست ، پیدا کنید ؛ شما در هیچ زمانی پیدا نخواهید کرد ، نه در قرن هیجدهم ، نه قرن نوزدهم و نه قرن بیستم . در این قرن هایی که شعار فلاسفۀ بشر آزادی بوده است و آزادی بیش از اندازه زبان زد مردم بوده و شعار واقع شده است ، شما جلمه ای پیدا کنید زنده تر و موج دار تر از این جلمه ای که قرآن دارد : « قُل یا اهلَ الکتاب تَعالَوا الی کلمه سواءٍ بیننا و بینکم اَلاّ نعبدَ اِلاّ الله و لا نشرک به شیئاً و لا یَتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً مِن دون الله ».2 ای پیغمبر ! به این کسانیکه مدعی پیروی از یک کتاب آسمانی گذشته هستند ، به این یهودی ها ، به این مسیحی ها ، به این زرتشتی ها و حتی شاید به این صابئی ها که در قرآن اسمشان آمده است و به همۀ ملت هایی که پیرو یک کتاب قدیم آسمانی هستند ، این طور بگو : بیایید همۀ ما جمع شویم و دور یک کلمه ، زیر یک پرچم ، آن پرچم چیست ؟ دو جلمه بیشتر ندارند ، یک جلمه اش این است : « اَلاّ نعبد الاّ الله و لا نُشرک به شیئاً »3 در مقام پرستش ، جز خدای یگانه چیزی را پرستش نکنیم ؛ نه مسیح را بپرستیم ، نه غیر مسیح را و نه اهرمن را پرستش کنیم ، جز خدا هیچ موجودی را پرستش نکنیم .
جملۀ دوم : « و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله »4 این که هیچ کدام از ما دیگری را بنده و بردۀ خویش نداند و هیچ کس هم یک نفر دیگر را ارباب و آقای خودش نداند ؛ یعنی نظام آقایی و نوکری مُلغی . نظام استثمار ، مستثمر و مستثمر مُلغی . نظام لامساورات مُلغی . هیچ کس حق استثمار دیگری را نداشته باشد ، حق استعباد دیگری را نداشته باشد . تنها این آیه نیست ، آیاتی که در قرآن در این زمینه هست زیاد است ، چون می خواهم عرایضم را به طور فشرده عرض کنم بعضی هایش را می گویم : قرآن از زبان موسی نقل می کند که وقتی با فرعون مباحثه می کرد ، و فرعون به او گفت : « اَلَم نُرَبِّکَ فینا وَلیداً وَ لَبِثتَ فینا مِن عُمُرِکَ سنینَ * وَ فَعَلتَ فَعلَتک الّتی فَعَلتَ و أنت مِن الکافرین ؛5 آیا به هنگام کودکی نزد خود پرورشت ندادیم و تو چند سال از عمرت را در میان ما نگذرانیدی * و آن کار که از تو سر زد مرتکب نشدی ؟ پس توکافر نعمتی .» موسی به او گفت : « و تلک نعمه تمُنُّها علیَّ اَن عبَّدتَ بَنی اسرائیل ؛6 و مِنَّت این نعمت را بر من می نهی که بنی اسرائیل را برده ساخته ای ».فرعون به موسی گفت : تو همان کسی هستی که در خانۀ ما بزرگ شدی ، سر سفرۀ ما بزرگ شدی ، تو همان کسی هستی که وقتی بزرگ شدی آن جنایت را انجام دادی ( به تعبیر فرعون ) آن آدم را کشتی ، می خواست منّت بر سرش بگذارد که در خانۀ ما بزرگ شده ای ، سر سفرۀ ما بزرگ شده ای . موسی به او گفت : این هم حرف شد ؟ من در خانۀ تو بزرگ شدم ، حالا که در خانۀ تو بزرگ شده ام در مقابل این که تو قوم من را برده و بندۀ خودت قرار داده ای سکوت کنم ؟ من آمده ام که این بردگان را نجات بدهم . مرحوم آیت الله نائینی در کتاب « تنزیه الامه » می گوید : همه می دانند که قوم موسی ، اولاد یعقوب هرگز فرعون را مثل قبطی ها پرستش نکردند ، ولی در عین حال چون فرعون آن ها را مانند بردۀ خودش استخدام کرده بود ، قرآن این را با کلمۀ «تعبید » از زبان موسی نقل می کند . یکی از مقاصد انبیا به طور کلی و به طور قطعی این است که آزادی اجتماعی را تثبیت کنند ،
با انواع بندگی ها و بردگی های اجتماعی و سلب آزادی هایی که در اجتماع هست مبارزه کنند . دنیای امروز هم آزادی اجتماعی را یکی از مقدسات خودش می شمارد . اگر مقدمۀ اعلامیۀ جهانی حقوق بشر را خوانده باشید این را می فهمید . در آن جا می گوید که علت العلل تمام جنگ ها ، تمام خون ریزی ها و تمام بدبختی ها که در دنیا وجود دارد این است که افراد بشر به آزادی دیگران احترام نمی گذارند . آیا منطق انبیا تا این جا با منطق امروز موافق است ؟ آیا آزادی مقدس است ؟ بله مقدس است و بسیار هم مقدس است . پیغمبر اکرم جمله ای دارد که می گوید متواتر هم هست ، فرمود : « اِذا بَلَغ بَنُو ابی العاص ثَلاثین اتَّخَذُوا عِباد الله خَولاً و مالَ اللهِ دُوَلاً و دین الله دَخَلاً ».7 پیغمبر اکرم همیشه از اموی ها بیم داشت و از آیندۀ آن ها بر امت نگران بود ، و فرمود : اولاد ابی العاص اگر به سی نفر برسند ، مال خدا را مال خود و بندگان خدا را بندۀ خود حساب می کنند و در دین خدا هم آن چه بخواهند بدعت ایجاد می کنند . آزادی معنوی : نوع دیگر آزادی ، آزادی معنوی است . تفاوتی که میان مکتب انبیا و مکتب های بشری هست در این است که پیغمبران آمده اند تا علاوه بر آزادی اجتماعی به بشر ، آزادی معنوی بدهند و آزادی معنوی است که بیش تر از هر چیز دیگر ارزش دارد . تنها آزادی اجتماعی مقدس نیست ، بلکه آزادی معنوی هم مقدس است و آزادی اجتماعی بدون آزادی معنوی میسر و عملی نیست . و این است درد امروز جامعۀ بشری که بشر امروز می خواهد آزادی اجتماعی را تأمین کند ، ولی به دنبال آزادی معنوی نمی رود ؛ یعنی نمی تواند ، قدرتش را ندارد ، چون آزادی معنوی را جز از طریق نبوت ، انبیا ، دین ، ایمان و کتاب های آسمانی نمی توان تأمین کرد . حال ببینیم آزادی معنوی یعنی چه ؟ انسان یک موجود مرکب است و دارای قوا و غرایز گوناگونی است .
در وجود انسان هزاران قوۀ نیرومند هست ، انسان شهوت دارد ، غضب دارد ، حرص و طمع دارد ، جاه طلبی و افزون طلبی دارد . در مقابل ، عقل دارد ، فطرت دارد، وجدان اخلاقی دارد . انسان از نظر معنا ، از نظر باطن ، و از نظر روح خودش ممکن است یک آدم آزاد باشد و ممکن هم هست یک آدم برده و بنده باشد ؛ یعنی ممکن است انسان بندۀ حرص خودش باشد ، اسیر شهوت خودش باشد ، اسیر خشم خودش باشد ، اسیر افزون طلبی خودش باشد و ممکن است از همۀ این ها آزاد باشد . گفت : فاش می گویم و از گفتۀ خود دل شادم – بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم – ممکن است انسانی باشد که همان طور که از نظر اجتماعی آزاد مرد است ، زیر بار ذلت نمی رود ، زیر بار بردگی نمی رود و آزادی خودش را در اجتماع حفظ می کند ، از نظر اخلاقی و معنویت هم آزادی خود را حفظ کرده باشد ؛ یعنی وجدان خودش را آزاد نگه داشته است ، عقل خودش را آزاد نگه داشته است . این آزادی همان است که در زبان دین « تزکیۀ نفس » و « تقوا » گفته می شود . آیا ممکن است بشر آزادی اجتماعی داشته باشد ولی آزادی معنوی نداشته باشد ؟ یعنی بشر اسیر شهوت و خشم و حرص و آز خودش باشد ، ولی در عین حال آزادی دیگران را محترم بشمارد ؟ امروز عملاً می گوید بله ، عملاً می خواهند بشر بردۀ حرص و آز و شهوت و خشم خودش باشد ، اسیر نفس امارۀ خودش باشد و در عین حال چنین بشری که اسیر خودش است ، آزادی اجتماعی را هم محترم بشمارد . این یکی از نمونه های کوسه و ریش پهن است . یکی از تضادهای اجتماع امروز بشر همین است . به قول منطقیین یک سبر و تقسیمی می کنیم . بشر دوران قدیم ، آزادی را محترم نمی شمرد ، آزادی را پایمال می کرد . بسیار خوب ، چرا پایمال می کرد ؟ چون نادان بود ،آزادی دیگران را سلب می کرد و همین که بشر دانا شد ، دیگر کافی است که آزادی دیگران را محترم بشمارد ؟ مثلاً در بیماری ها این طور است ، بشر قدیم جاهل و نادان بوده ، چون نادان بود وقتی با بیماری ها روبرو می شد ، از داروی مخصوصی که تعیین کرده بود ، هیچ نتیجه نمی گرفت ؛ ولی امروز که دانا شده کافی است که آن طرز معالجه را دور بریزد و معالجۀ جدید را جای آن بیاورد . ما می خواهیم ببینیم آیا بشر قدیم که آزادی دیگران را سلب می کردند از این جهت بود که نمی دانست ؟ از روی نادانی ، آزادی را سلب می کرد ؟ خیر ، نادانی و دانش در او تأثیری نداشت ، از روی دانش سلب می کرد ، به خاطر این که سود خویش را تشخیص می داد . آیا بشر قدیم که آزادی و حقوق دیگران را محترم نمی شمرد از این جهت بود که قوانینش این طور وضع شده بود که تا قانون را عوض کردیم ، دیگر تمام بشود ، مانند قوانین قرار دادی که بشر می گذارد ؟ مثلاً در آمریکا بگویند قانون بردگی مُلغی ، همین که گفتند قانون بردگی مُلغی ، دیگر واقعاً بردگی مُلغی شد یا شکل و فرمش عوض شد ، [اما] محتوا همان محتوا است .
آیا علت این که بشر قدیم آزادی و حقوق را محترم نمی شمرد ، طرز تفکر فلسفی اش بود ؟ هیچ کدام از این ها نبود . فقط یک چیز و آن منفعت طلبی بود . بشر قدیم به حکم طبیعت فردی خودش منفعت طلب بود ، سود طلب بود ، از هر وسیله ای می خواست به نفع خودش استفاده کند . یکی از وسایل ، افراد بشر بودند . همان طوری که از چوب و سنگ و آهن و گوسفند و گاو و اسب و قاطر می خواست به نفع خودش استفاده کند ، از انسان هم می خواست استفاده بکند ؛ آن وقتی که درختی را می کاشت یا می برید ، چیزی که درباره اش فکر نمی کرد ، خود آن درخت بود . فقط دربارۀ خودش فکر می کرد ، گوسفند را اگر چاق می کرد و آن وقتی که سرش را می برید ، چه منظوری داشت ؟ جز منافع خودش چیزی را در نظر نمی گرفت . همین طور افراد دیگر را ؛ اگر برده می گرفت و بندۀ خودش می کرد ، اگر حقوقشان را سلب می کرد ، به خاطر منفعت طلبی خودش بود . پس آن علتی که در دوران گذشته بشر را وادار می کرد به سلب آزادی اجتماعی و پایمال کردن حقوق اجتماعی دیگران ، حس منفعت طلبی او بوده است و بس . خوب حس منفعت طلبیِ بشرِ امروز چه طور ؟ هست یا نیست ؟ بله هست ، آن که فرقی نکرده است . دهان بشر امروز برای بلعیدن ، اگر بیش تر از دهان بشر دیروز باز نباشد ، کمتر نیست ؟ نه علم توانسته است جلوی آز را بگیرد و نه تغییر قوانین ، تنها کاری که کرده است این است که شکل و فرم قضیه را عوض نموده است ، محتوا همان محتوا است ، یک روپوش ، یک زرورق روی آن می گذارد .
بشر قدیم یک موجود صریح بود ، هنوز به حد نفاق و دوروریی نرسیده بود . فرعون مردم را استثمار می کرد ، رسماً هم می گفت : « و قَومَهُما لَنا عابدون »8 موسی چه می گویی ؟ این ها بندگان ما هستند ، بردگان ما هستند ، دیگر یک روپوش روی استثمار خودش نمی گذاشت ، اما بشر امروز به نام جهان آزاد و به نام دفاع از صلح و دفاع از آزادی تمام سلب آزادی ها ، سلب حقوق ها ، بندگی ها و بردگی ها را دارد ، چرا ؟ چون آزادی معنوی ندارد چون در ناحیۀ روح خودش آزاد نیست ، چون تقوا ندارد . علی (علیه السلام) جلمه ای دارد که مانند همۀ جلمه های ایشان با ارزش است ، راجع به تقوا است که به نظر بعضی ها دیگر خیلی کهنه شده است ، می فرماید : « اِنَّ تَقوی اللهِ مفتاحُ سَدادٍ و ذَخیرهُ معادٍ و عِتق مِن کلِّ مَلَکَهٍ و نجاه مِن کل هلکه ».9 تقوای الهی کلید هر راه راستی است . بدون تقوا ، انسان به راه راست نمی رود ، راه خود را کج می کند ، بدون تقوا بشر اندوخته ای برای آخرت ندارد ، بدون تقوا بشر آزادی ندارد . « وَ عِتق مِن کل ملکه ».10 تقوا است که بشر را از هر رقیتی آزاد می کند . بشر باید در ناحیۀ وجود خودش ، در ناحیۀ روح خودش آزاد بشود تا بتواند به دیگران آزادی بدهد . لهذا آزاد مرد واقعی جهان کیست ؟ علی بن ابی طالب یا افرادی که در طراز علی بن ابی طالب و یا تربیت شدۀ دبستان او باشند ، چون این ها افرادی هستند که در درجۀ اول از اسارت نفس خودشان نجات پیدا کرده اند .علی (علیه السلام) می گوید : « أاَقنَعُ مِن نفسی بِاَن یُقال هذا امیرُالمؤمنین 11
* وَ کَیفَ اَظلِمُ اَحداً لِنَفس یُسرعُ الی البِلی قُفُولُها و یَطولُ فی الثَّری حُلُولها .»12 آن کس می تواند واقعاً آزاد و آزادی بخش باشد که همیشه مانند علی است و یا لااقل پیرو اوست ، از نفس خودش حساب بکشد ، از روح خودش حساب بکشد ، تنها در محراب عبادت دست به محاسن شریفش بگیرد و بگوید : « یا دنیا غُرّی غَیری ».13 ای زرد و سفید دنیا ، ای طلا و نقرۀ دنیا برو غیر علی را فریب بده ، من تو را سه طلاقه کرده ام . آن که در دلش ،در درونش ، در وجدانش ، یک ندای آسمانی است که او را دعوت می کند . آن وقت شما می بینید که یک هم چون کسی که آن تقوا را دارد ، آن معنویت را دارد ، آن خداترسی را دارد ، وقتی که حاکم بر مردم می شود و مردم محکوم او هستند ، چیزی را که احساس نمی کند همین حاکم و محکومی است . مردم روی سوابق ذهنی خودشان می خواهند از او حریم بگیرند ،می گوید : حریم نگیرید ، با من باشید . وقتی که برای جنگ صفین می رفت یا از آن برمی گشت ، به شهر انبار که الان یکی از شهرهای عراق است و از شهرهای قدیم ایران بوده است ، رسید . ایرانیان آن جا بودند ، عده ای از کدخداها ، ده دارها ، بزرگان به استقبال خلیفه آمده بودند . به خیال خودشان علی (علیه السلام) را جانشین سلاطین ساسانی می دانستند . وقتی که به ایشان رسیدند ، در جلوی مرکب امام شروع کردند به دویدن . علی (علیه السلام) صدایشان کرد ، فرمود : چرا این کار را می کنید ؟ گفتند : آقا ! این یک احترامی است که ما به بزرگان خودمان ، به سلاطین خودمان می گذاریم . امام (علیه السلام) فرمود : نه ، این کار را نکنید ! این کار شما را پست و ذلیل می کند ، شما را خوار می کند ، چرا خودتان را در مقابل من که خلیفه تان هستم خوار و ذلیل می کنید ؟ من هم مانند یکی از شماها هستم ، تازه شما با این کارتان به من خوبی نکردید ، بلکه بدی کردید ، با این کارتان ممکن است یک وقت خدای ناکرده غروری در من پیدا شود و واقعاً خودم را برتر از شما حساب کنم . این را می گویند یک آزاد مرد ، این را می گویند کسی که آزادی معنوی دارد ، این را می گویند کسی که ندای قرآن را پذیرفته است « اَلا نَعبُد اِلاّ الله ».14 جز خدا هیچ چیز را ، هیچ کس را هیچ قدرتی را ، هیچ نیرویی را پرستش نکنیم ؛ نه انسانی را ، نه سنگی را ، نه مدَری را ، نه آسمانی را ، نه زمین را ، نه هوای نفس را ، نه خشم را ، نه شهوت را ، نه حرص و آز را و نه جاه طلبی را ، فقط خدا را بپرستیم . آن وقت او می تواند آزادی معنوی بدهد .
خطابه ای دارد مولا علی (علیه السلام) که من قسمتی از آن را برایتان می خوانم ، ببینید واقعاً کسی که آزاد مرد معنوی است چه روحی دارد ! شما می توانید یک چنین روحی در دنیا پیدا کنید ؟ اگر پیدا کردید به من نشان بدهید . خطبه خیلی مفصل است ، راجع به حقوق والی بر مردم و حقوق مردم بر والی است . مسائلی دارد که حضرت بحث می کند بعد دز دیل آن جملاتی دارد . ببینید ، این ها را که می گوید ؟ خود والی و حاکم است که به مردم می گوید : در دنیای ما حداکثر این است که دیگران می گویند که آقا با حاکم های خودتان این طور نباشید ، آزاد مرد باشید .
علی (علیه السلام) می گوید با من که حاکم هستم این گونه نباشید ، آزاد مرد باشید « لا تُکَلِّمونی بما تُکلَّمُ به الجبابره ».15 مبادا آن اصطلاحاتی را که در مقابل جباران به کار می برید که خودتان را کوچک می کنید ، ذلیل می کنید ، خاک پا می کنید و او را بالا می برید ، به عرش می رسانید ، برای من به کار ببرید . – نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای – تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند – مبادا با من این جوری حرف بزنید . ابداً . با من همان طوری که با دیگرن حرف می زنید ، صحبت کنید « وَ لا تَتَحَفَّظُوا مِنّی بِما یِتَحَفَّظُ بِهِ عند اهل البادِرهَ ».16 و اگر دیدید احیاناً من عصبانی وناراحت شدم ، حرف تندی زدم ، خودتان را نبازید ، مردانه انتقاد خودتان را به من بگویید ، از من حریم نگیرید « و لا تُخالِطونی بِالمُصانَعَه ».17 [ با من به طور مصانعه ،که بگویید :] باری هر چه شما بفرمایید صحیح است ، هرکاری را که شما می کنید درست است ... رفتار نکنید ، هرگز با من به شکل سازش کارها معاشرت نکنید « و لا تَظُنُّوا بی استِثقالاً فی حقِّ قیل لی و لا التماسَ اِعظام لِنَفسی ».18 گمان نکنید که اگر حقی را در مقابل من بگویید ، یعنی اگر علیه من کلمه ای بگویید که حق است ، بر من سنگین خواهد آمد ، ابداً . به حق از من انتقاد کنید ، ابداً بر من سنگین و دشوار نخواهد بود ، با کمال خوش رویی از شما می پذیرم : « وَ لاَ التِماسَ اِعظامٍ لِنَفسی .»19 ای کسانی که من حاکمتان هستم ، خلیفه تان هستم و شما رعیت من هستید ، خیال نکنید که من از شما این خواهش را دارم که از من تمجید کنید ، از من تملق بگویید ، مرا ستایش کنید ، ابداً . بعد یک قاعدۀ کلی را ذکر می کند « فَاِنَّه مَن استَثقَل الحقَّ اَن یُقال له اَو العدل اَن یُعرَض عیله کان العملُ بِهِما اَثقل .»20 یعنی آن آدمی که وقتی حق را به او می گویی ، دشوارش می آید و ناراحت می شود که چرا حق را گفتی ، عمل کردن حق برای او سخت تر است. کریستن سن می نویسد : انوشیروان عده ای را جمع کرده بود و با آن ها بر سر یک مسئله ای مشورت می کرد ، عقیدۀ خودش را گفت ، همه گفتند : هر چه شما بفرمایید همان درست است ، یکی از دبیران بیچاره گول خورد خیال کرد واقعاً جلسه ، جلسۀ مشورت است و او هم حق دارد رأیش را بگوید ، گفت : اگر اجازه بفرمایید من نظرم را بگویم ، نظرش را گفت ، عیب های نظر انوشیروان را هم بیان کرد . انوشیروان گفت : ای بی ادب ! ای جسور ! و بلافاصله دستور داد که مجازاتش کنند . قلمدان هایی را که آن جا بود در حضور سایرین آن قدر به سرش کوبیدند تا مُرد . آن که حق را سنگین می شمرد و اگر به او بگویند که به عدالت رفتار کن بر او سخت است ، قطعاً بدانید که عمل به حق و عدالت خیلی برایش سخت تر است . و در آخر خواهش می کند « فَلا تَکُفُّو عَن مقالهٍ بِحقٍ اَو مَشورهٍ بِعدلٍ .»21 ای اصحاب من ، یاران من ، از شما خواهش می کنم که هرگز از سخن حق و انتقاد حق مضایقه نکنید . ... این نمونه ای کامل از مردی است که از نظر معنوی آزاد است و در مقام حکومت ، بدین گونه به دیگران آزادی اجتماعی می دهد .
پی نوشت ها :
1. آل عمران( 3) آیۀ 64 .
2. 3و4 . همان .
5. شعراء (26) ، آیۀ 19-18 .
6. همان ، آیۀ 22 .
7 . مجمع البحرین طریحی ، به نقل از : گفتارهای معنوی ، ص 18 .
8 . مؤمنون (23) آیۀ 47 .
9. نهج البلاغه ، خطبۀ 221 ، به نقل از : گفتارهای معنوی ، ص 23 .
10. همان .
11. همان ، نامۀ 45 .
12. همان ، خطبۀ 215 .
13. همان ، حکمت 74 .
14. آل عمران (3) آیۀ 64 .
15. به نقل از : گفتارهای معنوی ، ص 25 .
16. همان .
17. همان ، ص 26.
18 ، 19 و 20 . همان .
21. نهج البلاغه ، خطبۀ 207 ، به نقل از : گفتارهای معنوی ، ص 27 .
مجله معارف اسلامی شماره 41 ( صفحه 69 تا صفحه 80 )
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}